حس ملوانی که در دریای پهناوری مدام چشم می‌چرخاند تا  شاید جزیره‌ای خشکی ببیند. و ناگهان از خیلی دور نقطه‌ای می‌بیند و فریاد می‌زند خشکی خشکی!

اولش همان قدر دور است. همان قدر محو و شاید حتی نادیدنی.

 

سی سالگی اول جزیره‌ای دور در دریایی پهناور بود. حالا اما نزدیک است. همین جا سایه به سایه، پا به پا، کنارم راه می‌رود. حالا جزیره‌ای است که قدم‌هایم رویش راه می‌رود. 

همین قدر دور، همین قدر نزدیک

 

+ناتمام. فعلا منتشر شود برای ثبت تاریخ


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آهنگ جدید نگار خرید فالوور اینستاگرام Motarjemsho تناسب اندام بلاگ فروشگاه نی پلاس ستاره سهیل |هنر ایرانی Iranian art| Dawson